دنیا تاکنون این صحنه را ندیده بود و نخواهد دید که چشمه ، تشنه شود ؛
و آماج تیر و خنجر و دشنه !
تو ، حسین جان ، ایستادی ؛ و نه ایستادنت ، که افتادنت نیز قیام بود و قوام !
و آن گاه که در عصر عاشورا ، بر روی خاک های گرم کربلا افتادی ؛ و خون مبارک و مطهرت بر تربت نینوا جاری شد ، همه فرزانگان عالم دیدند که قانون ایستادن نوشت
و منشور حماسه !
و کتاب کرامت !
و کتیبه سرخ شهادت !
و صحیفه عشق !
حسین جان ! از لبان خشکیده ات ، کوثر حیات جاری بود
و از نفس های خسته ات ، طنین فریاد ظلم ستیزی و ظالم سوزی !
کلمات بریده بریده ات در آخرین لحظات ، خدا را معنا می کرد ؛
و آفرینش را تفسیر ؛
و انسان را تصویر ؛
و حیات را ترسیم ؛
عشق و عرفن و حماسه و شکوه عالم هستی ، همه ، در کار تو سخت در شگفتی بودند !
ساکنان ملاء اعلا
و فرشتگان ارض و سما
انگشت حیرت به دهان گرفته
و حدیث دل آب شده از سوز غم و ماتم آنان ، از دیدگانشان فرو می افتاد
و حکایت عشق را برای اولین و آخرین بر صحیفه صفحه عالم می نگاشت ؛
و این خود ، همه ماجرا نبود !
آه آه ! من چه می سرایم ؛ و تو چه می شنوی !
حدیث کربلا و حکایت عاشورا هنوز که هنوز است جز اندکی فاش نشده !
و غم جانسوز و جگر گداز یک قصه از آن همه غصه ، هنوز بازگو نگشته است !
کسی چه می داند حتی یک لحظه عاشورا بر قهرمانان کربلا چه گذشت !
کسی چه می فهمد وداع شکوهمند حماسه آفرینان عاشورا چه بود !
آه آه ! آن گاه که تیر سه شعبه حرمله ، که از سقیفه پرتاب شده بود ، چون بر قلب سالار عشق نشست ، کسی نفهمید که دل خواهرش قهرمان بی بدیل کربلا ، زینب سلام الله علیها چه سان شکست ؛ در یک سخن خلاصه بگویم که قلب عالم هستی از هم گسست !
آیا نمی بینی که در هر روز عاشورا ، همه آفرینش ، یکجا برای خون خدا ، خون می گرید ؟!
و آیا نمی شنوی ناله و فریادی که از ژرفای جگر عالم ، در هر عاشورا همه خلقت را پر از غوغا و هیاهو کرده است ؟!
و چرا نگریند و ننالند ، که جدش پیام آور نور و رحمت ؛
بابش امیرالمومنین (ع) پرچمدار عز و کرامت ؛
و مامش صدیقه طاهره (س) خلاصه پاکی و عصمت ، همه در آن روز ، غبار آلود و غمگنان و سوزان و گریان ، در گودال قتلگاه ناله وا حسینا سر می دهند و ترنم وا مصیبتا بر لب دارند ؟
آه آه ! من چه بگویم ؛ و چه می توانم بگویم ؛ و چه دانسته ام که بگویم ؛ و چه دیده ام که بگویم !
شما ای فرشتگان ! آری شما بسرائید !
شما ای چهار هزار فرشته هماره گریان و غبار گرفته و نالان ؛ شما که برای یاری سالار عشق شتافتید ؛ اما دیر رسیدید و آن صحنه ها را دیدید !
آری شما بگوئید ؛ و شما سرود غم بسرائید و ناله ماتم سر دهید ؛
و .... هر چه هم که حتی شما بگوئید ، باز نمی از یمی نخواهد بود !
این قصه پر غصه را ، امروز ، تنها یک نفر درک می کند ، بلکه می بیند و با تمام وجود می یابد ؛ و او باید بگوید و بس !
آری ، منتقم خون ثار الله ، حضرت بقیه الله ! آیا عمر ما به آنجا خواهد رسید که این قصه پر غصه را از او بشنویم ؟! |